تقدیم به کسانی که امروز رر جای دیروز من هستند که به نوعی اشتباه من را تکرار میکنند سرونشتم را به دست قلم میدهم تا دیگر هیچ پسری اشتباه مرا تکرار نکند ،امروز که قلم به دست گرفتم ۱۹سال دارم ...
همه چی از جایی شروع شد که من و پدر مادرم به یک عروسی دعوت شدیم اما اصلا قرار نبود به اون عروسی بریم چون مادرم حال خوبی نداشت و پدرمم کار واجبی داشت منم منصرف شدم اما یهو یی حوس کردم که خودم همراه دایی ام و خ قسمت دهم...
ادامه مطلبما را در سایت قسمت دهم دنبال می کنید
برچسب : داستان,کاملا,واقعی,قسمت, نویسنده : rostmy بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 16:15